فروغ فرخزاد
Border Walls دیوارهای مرز اکنون دوباره در شب خاموش قد می کشند همچو گیاهان دیوارهای حایل دیوارهای مرز تا پاسدار مزرعه عشق من شوند اکنون دوباره همهمه های پلید شهر چون گله مشوش ماهی ها از ظلمت کرانه من کوچ می کنند اکنون دوباره پنجره ها خود را در لذت تماس عطرهای پرکنده باز می یابند اکنون درخت ها همه در باغ خفته پوست می اندازند و خک با هزاران منفذ ذرات گیج ماه را به درون می کشد اکنون نزدیکتر بیا و گوش کن به ضربه های مضطرب عشق که پخش می شود چون تام تام طبل سیاهان در هوهوی قبیله اندامهای من من, حس میکنم من, میدانم که لحظه ی نماز کدامین لحظه ست کنون ستاره ها همه با هم هم خوابه می شوند من در پناه شب از انتهای هر چه نسیمست می وزم من در پناه شب دیوانه وار فرو می ریزم با گیسوان سنگینم, در دستهای تو و هدیه می کنم به تو گلهای استوایی این گرمسیر سبز جوان را بامن بیا با من به آن ستاره بیا نه آن ستاره ای که هزاران هزار سال از انجماد خک و مقیاس های پوچ زمین دورست و هیچ کس در آنجا از روشنی نمی ترسد من در جزیره های شناور به روی آب نفس می کشم من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم که از ترکم اندیشه های پست تهی باشد با من رجوع کن با من رجوع کن به ابتدای جسم به مرکز معطر یک نطفه به لحظه ای که از تو آفریده شدم با من رجوع کن من ناتمام مانده ام از تو اکنون کبوتران در قله های پستانهایم پرواز میکنند اکنون میان پیله لبهایم پروانه های بوسه در اندیشه گریز فرو رفته اند اکنون محراب جسم من آماده عبادت عشق است با من رجوع کن من ناتوانم از گفتن زیرا که دوستت میدارم زیرا که "دوستت میدارم" حرفی است که از جهان بیهودگی ها و کهنه ها و مکرر ها میاید با من رجوع کن من ناتوان از گفتن بگذار در پناه شب از ماه بار بردارم بگذار پر شوم از قطره های کوچک باران از قلبهای رشد نکرده از حجم کودکان به دنیا نیامده بگذار پر شوم شاید که عشق من گهواره تولد عیسی دیگری باشد