فروغ فرخزاد
Forgive Her بر او ببخشایید بر او ببخشایید بر او که گاه گاه پیوند دردنک وجودش را با آب های رکد و حفره های خالی از یاد می برد و ابلهانه می پندارد که حق زیستن دارد بر او ببخشایید بر خشم بی تفاوت یک تصویر که آرزوی دوردست تحرک در دیدگان کاغذیش آب میشود بر او ببخشایید بر او که در سراسر تابوتش جریان سرخ ماه گذر دارد و عطر های منقلب شب خواب هزار ساله اندامش را آشفته میکند بر او ببخشایید بر او که از درون متلاشیست اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می سوزد و گیسوان بیهده اش نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق می لرزد ای سکنان سرزمین ساده خوشبختی ای همدمان پنجره های گشوده در باران بر او ببخشایید بر او ببخشایید زیرا که مسحور است زیرا که ریشه های هستی بارآور شماست در خکهای غربت او نقب می زنند و قلب زود باور او را با ضربه های موذی حسرت در کنج سینه اش متورم می سازند