فروغ فرخزاد
In Night’s Cold Streets در خیابانهای سرد شب من پشیمان نیستم من به این تسلیم می اندیشم این تسلیم دردآلود من صلیب سرنوشتم را بر فراز تپه های قتلگاه خویش بوسیدم در خیابانهای سرد شب جفتها پیوسته با تردید یکدیگر را ترک می گویند در خیابانهای سرد شب جز خداحافظ خداحافظ صدایی نیست من پشیمان نیستم قلب من گویی در آن سوی زمان جاریست زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد و گل قاصد که بر دریاچه های باد میراند او مرا تکرار خواهد کرد آه می بینی که چگونه پوست من می درد از هم که چگونه شیر در رگهای آبی رنگ پستانهای سرد من مایه می بندد که چگونه خون رویش غضروفیش را در کمرگاه صبور من می کند آغاز ؟ من تو هستم ‚ تو و کسی که دوست می دارد و کسی که در درون خود ناگهان پیوند گنگی باز می یابد با هزاران چیز غربتبار نامعلوم و تمام شهوت تند زمین هستم که تمام آبها را میکشد در خویش تا تمام دشتها را بارور سازد گوش کن به صدای دوردست من در مه سنگین اوراد سحرگاهی و مرا در سکت اینه ها بنگر که چگونه باز با ته مانده های دستهایم عمق تاریک تمام خوابها را لمس می سازم و دلم را خالکوبی می کنم چون لکه ای خونین بر سعادتهای معصومانه هستی من پشیمان نیستم از من ای محجوب من با یک من دیگر که تو او را در خیابانهای سرد شب با همین چشمان عاشق باز خواهی یافت گفتگو کن و بیاد آور مرا در بوسه اندهگین او بر خطوط مهربان زیر چشمانت