فروغ فرخزاد
The Wall دیوار در گذشت پر شتاب لحظه های سرد چشمهای وحشی تو در سکوت خویش گرد من دیوار میسازد می گریزم از تو در بیراهه های راه تا ببینم دشتها را در غبار ماه تا بشویم تن به آب چشمه های نور در مه رنگین صبح گرم تابستان پر کنم دامان ز سوسن های صحرایی بشنوم بانگ خروسان را ز بام کلبه دهقان می گریزم از تو تا در دامن صحرا سخت بفشارم به روی سبزه ها پا را یا بنوشم سرد علفها را می گریزم از تو تا در ساحلی متروک از فراز صخره های گمشده در ابر تاریکی بنگرم رقص دوار انگیز طوفانهای دریا را در غروبی دور چون کبوترهای وحشی زیر پر گیرم دشتها را کوهها را آسمانها را بشنوم از لابلای بوته های خشک نغمه های شادی مرغان صحرا را می گریزم از تو تا دور از تو بگشایم راه شهر آرزو را و درون شهر ... درب سنگین طلایی قصر رویا را لیک چشمان تو با فریاد خاموشش راهها را در نگاهم تار میسازد همچنان در ظلمت رازش گرد من دیوار میسازد عاقبت یکروز ... میگریزم از فسون دیده تردید می تروام همچو عطری از گل رنگین رویا ها می خزم در موج گیسوی نسیم شب می روم تا ساحل خورشید در جهانی خفته در آرامشی جاوید نرم میلغزم درون بستر ابری طلایی رنگ پنجه های نور میریزد بروی آسمان شاد طرح بس آهنگ من از آنجا سر خوش و آزاد دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو راههایش را به چشم تار میسازد دیده میدوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو همچنان در ظلمت رازش گرد آن دیوار میسازد